ستاره بهبهانی – نقاش
بیمکانی و بیزمانیِ ترکیب شده با حضور انسان در آثار نقاشی ستاره بهبهانی
ستاره بهبهانی هنرمند جوانی هست که در زمینه نقاشی فعالیت داره. ایشون نقاشی رو از کودکی شروع کرده و نقاشی برای ایشون، گره خورده با زندگی روزمرهای که دارند هست و در تمام سالهای زندگی، این هنر همراه ایشون بوده. این هنرمند در هنرستان و دانشگاه ادامه تحصیل داده و همچنین در کنار تحصیلات دانشگاهی، از آموزههای «احمد وکیلی» و «مهرداد خطایی» در زمینهی طراحی نیز بهره برده و پنج سال در کارگاه «نصرالله مسلمیان» به تجربه و یادگیری نقاشی مشغول بوده. آثار ستاره به طور مشخص مختصات نقاشی مدرنیستی رو داراست و همین نکته باعث شده تا کارهای ایشون با بقیهی همنسلهایش متفاوت باشه. ستاره در مورد آثار خودش اینگونه گفته که: “انسان، دقدقه ی اصلی کارهای منه. انسانی که در محیطِ بیمکان و بیزمان زندگی میکنه. خودِ هویتِ انسانه که برای من مهمه و رنجی که انسان در محیطِ بیشکل میبره. من چون در آثارم میخوام یک بیمکانی و بیزمانی رو داشته باشم بنابراین انسان رو به تنهایی در موقعیتی قرار میدم که المانهای حیات در اونها حذف میشن.”
مشاهده آثار و متن کامل در ماهنامه هنرهای تجسمی پان آرت: نسخه سی و پنجم پان آرت
پیشینه هنری شما برای ورود به دنیای نقاشی از کجا بود؟
نقاشی برای من، گره خورده با زندگی روزمرهای که دارم و فکر میکنم در تمام سالهای زندگیام به شکل مداوم بوده و خیلی سخته که یه تاریخ مشخص رو به عنوان پیشینه یا شروع کاریم معرفی کنم، چون از کودکی این روند شروع شده و از همون دوران همیشه رویای نقاش بودن رو به دوش می کشیدم و کلاسهای مختلف نقاشی رو از سن کم آغاز و فضاهای متفاوتی رو تجربه کردم. در سالهای اولیه خیلی مجذوب نگارگری شده بودم و چند سالی به مطالعه و کار از روی آثار نگارگری پرداختم. تخت بودن رنگها خیلی جذاب بود و همزمان دیدن چند فضا در یک اثر، ولی خب هم به نوعی اعتقاد نداشتم که به نگارگری به همون شکلی که ما میشناسیم ادامه بدم چون فکر می کنم زمانِ اون شکل از نقاشی گذشته و به نوعی هم دلم نمیخواست که المانهایی از اون فضا رو جدا کنم و به زور وارد آثارم کنم. پس به اجبار از اون فضا فاصله گرفتم و شروع کردم به یادگیری طراحی از مدل انسان و چند سالی من فقط یک طراح بودم که گاهی نقاشی میکشید و هر روز در کلوپهای طراحی یا مترو و پارکها و هر جایی که امکان طراحی از انسان رو داشتم میرفتم و کار میکردم. کم کم در طراحی به فضاهای مستقلتری رسیدم که دیگه وقت اون بود تا فضایی که بهش رسیده بودم رو همزمان در طراحی و نقاشی دنبال کنم و اونجا بود که برای اولین بار به خودم گفتم : “از امروز تو یه نقاش محسوب میشی.”
صورت هایی که دهان اونها حذف شده و گاهن چشمان بسته. از معنای این تیپ کار کردن در آثارتون صحبت کنید؟
در مورد چهرهها باید بگم که اصلن به این شکل نیست که با تصمیم قبلی برای حذف یا دفرمه کردن بخشی از کار تصمیمی داشته باشم، بلکه در اون هنگامی که حذف و اضافهها رو انجام میدم ممکنه دهان حذف بشه و یا تغییری در چشمها ایجاد شده باشه. شاید بهتره در اینجا از کلمهی ناخودآگاه استفاده کنم چون خیلی بیربط نمیدونمش به کودکی خودم. برای اینکه در کودکی لکنت زبان داشتم و هر چند بعد از دو سال رفتن به گفتار درمانی این مشکل رفع شد ولی موضوع آزاردهندهای در اون دوران برای من بود و خودم وقتی کارهام تمام میشه، در ذهنم فلشی روی به عقب باز میشه و فکر کنم به همون موضوع بر میگرده و هر چند شاید گاهی این کار کلیشه به نظر بیاد ولی دلم نمیخواد که اون چیزی که در روند کار پیش اومده رو حذف کنم و به تصویر ناخودآگاهم وفادار میمانم.
مشاهده آثار و متن کامل در ماهنامه هنرهای تجسمی پان آرت: نسخه سی و پنجم پان آرت
نظرات بسته شده است، اما بازتاب و پینگ باز است.