چیز میز، پلتفورمی از مصطفی اسدالهی
معرفی میزی عجیب به نام چیز میز اثری از مصطفی اسدالهی
چیز میز
چیز میز، نام میز عجیبی است از مصطفی اسدالهی که در ادامه، گفتگوی ایشان را در اینباره می خوانیم:
ریش بلند و موی بسته شدهای داشت، ظاهری که به طبع هنری اش بسیار می آمد، از درون حرفهایش می شد غبارتی از گذشته را لمس کرد،گذشتهای که او را به ساخت چیزی در جهت آینده،برای حال کشانده بود.
چیزی که خودش آن را «چیزمیز »مینامید. امروز به پیش هنرمندی رفتیم که قهوه خانه را مدرسه خود می دانست، هنرمندی که مرام مشتی گری خود را حفظ کرده بود.
در ادامه، گفتوگوی ما با این هنرمند برخواسته از قهوه خانه را می خوانیم:
لطفا خودتان را معرفی کنید و بگویید اکنون در حال انجام چه کاری هستید و این پیشینه هنریتان را بر چه اساسی به دست آوردید و چرا این رشته را انتخاب کردید؟
مصطفی اسداللهی هستم و 28،29 سال دارم، زیاد علاقهای به محاسبه سنم ندارم و برعکس کسانی که دوست دارند خود را بزرگ نشان دهند، من علاقه دارم کوچک تر باشم، از بزرگ شدن میترسم.
در یک محله قدیمی تهران به دنیا آمدم و بزرگ شدم. شمرون و دربند دارای یک بافت مذهبی و لایه ای از سنت قدیمی بود که سینه به سینه به ما رسید، از کرسی و آش و باقالی گرفته تا تکیه و مسجد اما نه مسجدی که الان آن را درک می کنند.
در مسجد ما، به روی همه باز بود، هرکسی مقداری میوه با خود داشت و بعد از نماز آن ها را در حوض مسجد میشست و میخورد، در بیشتر خانهها به روی یکدیگر باز بود. سالهای زیادی نیست اما همه چیز خیلی زود عوض شد.
گویی هیچ دزدی ای نبود. یک نفر سبزی پاک می کرد و به همه می داد دیگری غذایی درست می کرد و تقدیم بقیه می کرد و با هم می خوردند. به یاد ندارم که کسی افسردگی داشته باشد.
اگر کسی افسردگی داشت او را دیوانه میخواندند از بس همه حالشون خوب بود، فهم غالب جامعه این بود که همه سالم هستند. این بیماریهای که امروزه هست و می شنوید آن زمان وجود نداشت، آن زمان بیماریها را اصلا اسمشو نیار می گفتند.
آن زمان قهوه خانه و نقالی بود، شانس آوردم که این فضا هارا دیدم، همه این مناظر یک مجموعه حافظه بصری و صوتی را شکل داد که با آن ها بزرگ شدم.
مادرم نقاش بود و من هم از بچگی نقاشی را شروع کردم.
مادرم نقاشی های من را از 2سالگی نگه داشت و تا الان هم آنهارا دارم.
به قدری به نقاشی علاقه داشتم که سوم راهنمایی برای ثبت نام هنرستان رفتم اما آنها به من گفتند که برای ورود به هنرستان باید اول دبیرستان عمومی بخونم و بعد از آن رشته گرافیک در هنرستان کمال الملک را آغاز کنم.
من در آن زمان بیش تر در فضای مذهبی بودم با اینکه همیشه دوست داشتم هنربخوانم اما از فضای آن دور شده بودم.سوال بزرگی داشتم که بعدها تحقیق دربارهی آن مرا به کسی که هستم، رساند.
آن سالها کوچک بودم و در نظرم، داشتن قهوه خانه اتفاق بزرگی بود. خانم ها نمی توانستند قلیان بکشند و فقط افراد خاصی به قهوه خانه میآمدند.
من بیشتر اوقاتم را در قهوه خانه میگذراندم؛ قلم و کاغذم را به دست میگرفتم و کنار مشتریهایی که قلیان میکشیدند، نقاشی میکردم؛ این کار من، توجه آنها را جلب میکرد؛ حتی افرادی که کارشان با قلم و کاغذ نبود مشتاقانه کنار من مینشستند و سعی داشتند از من نقاشی یاد بگیرند.
من هیچوقت به دانشگاه نرفتم؛ دانشگاه من، قهوهخانه بود. از افرادی که میرفتند ومیآمدند، چیزهای زیادی یاد گرفتم.
هنوزهم در شهرهای ترک زبان مثل تبریز و اردبیل، قهوه خانه مرکز فرهنگی مهم است که برخلاف تصور عوام، شاعران و نویسندگان بسیاری گرد هم میآیند؛ برای مثال، استاد شهریار هم دوره ای از زندگیاش را در قهوهخانه در کنار دیگر شاعران هم عصر خود، گذرانده است.
اردشیر رستمی (بازیگر نقش شهریار) در اینباره میگفت: « آتلیه تو مثل قهوه خانه است ».
وقتی که آدم ها ظاهر من را میبینند فکر میکنند عضو فرقه خاصی هستم و دوست دارند به واسطهی ظاهرم با من صحبت کنند اما من مدیون این فضاها هستم و المانهایی که در کارهایم استفاده می کنم نشات گرفته از همین حال و هوای عجیب قهوهخانه است.
از میز« چیز میز» برایمان بگویید:
این «چیز میز» من بدون حکمت و دلیل نیست دور تا دور آن کتیبه و نوشته است. یک طرف نوشته: این میز عجب چیز عجیبی است و آن طرف نوشته است: کاندر دل آن چیز غریبی است. کنار این میز هم هزار ماشالله نوشته شده است.
این میز دو قفل دارد. من علاقه به قفل نداشتم چون وقتی روی چیزی قفل میگذاری احساس ناامنی میکنی. وقتی شما بدانی کسی را داری که هوایت را دارد و هیچ قدرتی مثل او وجود ندارد، این چیزها بی معنی است. این قفل ها صورت ویژه دارد که نوشته شده است: باز شه ایشالله.
یک کیف سامسونت به آن اضافه شده که چوبی است و وظیفه تمیزی این میز را دارد. یک سری فرچه وجود دارد که نوشته شده: قربون دست و پای بلوریت برم. دستمالی برای نظافت تعبیه شده.
یه جا اسفندی دارد که من به آن علاقه دارم که زیر پایش تمیز می شود، من برایش اسفند دود می کنم. کار را آغاز می کنم. قرار این بود که هر فصل از تعدادی از آرتیست ها کار بگیرم و به آن ها بگویم که سعی کنید کار آماده به من ندهید.
موضوع فصل سوم
همیشه کار برای این میز ساخته می شود.
فصل اول این میز موضوعش «عدد 3» بود که هر کس 3 خودش را ساخته بود . فصل دومش «شنیده ها حاکی از آن است» و فصل سوم آن «فیروزه» است.
تنها چیزی که به هنرمندان می گویم این است که «به هر کس سنگ فیروزه بدهند، کاری با آن می کند ولی تو یک کار دیگری می کنی. این برخورد هنرمند واقعی است و متفاوت است با کسی که کار بازاری انجام می دهد.
چیزی که به من می دهند دوست دارم اثر هنری باشد و کاملا اصیل باشد و کار تقلبی نباشد. هیچ شرایط و مافیایی در این زمینه وجود ندارد و هرکس می تواند فکر خودش را بسازد.
سر این میز هر فصل تعدادی هنرمند کار می کنند و داستان من برای روز اول این بود که برای هر فصل 10 هنرمند یک اثر را ارائه بدهد، کافی است اما در هر فصل تعداد آثار، غیرقابل انتظار است. معمولا بین هر فصل یک ماه و نیم فاصله می افتد. در این زمان من سعی می کنم آثار قدیمی خود را ارائه دهم.
کارها داوری نمی شود اما به هنرمندان پیشنهاد می دهم، اما در نهایت خود هنرمند است که تصمیم می گیرد.
درباره قیمت باید بگویم که هنرمند است که تصمیم می گیرد من تنها در این رابطه پیشنهاد خود را می دهم که چه قیمتی مناسب این اثر است.
لوستر ما که از پشت اضافه شود، شیر ما کامل می شود که درفش باستانی ما را کامل می کند. یک صندلی اضافه می شود که راه می رود و دوست داریم که این را به مقبره شمس ببریم و در آذر ماه مراسم گلاه دان را برگزار کنیم.
در این مراسم سعی می شود که مولانا درست شناخته شود وگرنه همه می دانند که مولانا کیست. به نظر من این آدم خیلی مهجوری است.
چیزی که درباره این میز مهم است، این است که می تواند خیلی بزرگ تر باشد، اما چیز میز برای توده مردم ایران ساخته شده است. همان توده ای که خیلی از شخصیت ها را ساخته است.
به جای اینکه توده مردم به گالری بیایند، جایی را ساختم، شبیه قهوه خانه که به نوعی به رستوران بیابند و مقداری تفکر کنند و تعداد هنرمند، آثار خود را به نمایش بگذارند.
من سعی کردم که در ابعادی کوچک، تعدادی کارهای معرفتی و تفکرمند انجام دهند. چیز میز خودش یک دلیل و برهانی دارد. امیدوارم فصل سوم این میز انجام شود و ایرادات ما را بگویند که بهتر شویم.
شما هنر را چگونه یاد گرفتید؟ کلاس یا خودآموخته؟
باید بگویم کاملا خودآموخته.در دوران هنرستان که همه به کلاس میرفتند من به قهوهخانه می رفتم وآنجا برای من کلاس درس بود؛ که البته در کنارش درآمدی هم داشتم.
اول آن قشری که در ساخت زیورآلات به شکل سنتی کار میکردند و انگشتر عقیق و حلقههای نقره را میساختند.
دوم هم زیورسازانی که به اصطلاح امروز، به آنها آرتیست میگویند.
البته آرتیستهای امروز آن دوران را خیلی جدی نمی گیرند و فکر می کنند چون این سازهها با مذهب سروکار داشته از مد افتاده و دیگر خواهانی ندارد درحالیکه اگر این میراث نبودند ما همین را هم نداشتیم.
به خاطر قهوه خانه بود که عاشق انگشتر و زیورآلات شدم و باعث شد دو قشر را در ساخت زیورآلات درک کنم.
ما در ساخت زیورآلات ریشه محکمی مثل نقاشی یا پوشاک نداریم. و بنده معتتقد هستم که به جز استاد تناولی و گیو زیورسازی نداریم.
اما خب در حالی که آقای تناولی زیور می سازند و خیلی هم خوب میسازند اما باز زیورساز اختصاصی نیستند.
آقای گیو هم بیشتر کسانی که دانشگاه رفتند و صنایع دستی خواندند می شناسند؛ و در این 3،4 سال اخیر به سمت ساخت زیور آمدهاند ولی قبلش زیوری نمیساختند.
به نظرم اکنون گالریها بیشتر برای درآمدزایی به سمت ساخت زیورآلات آمدهاند و قبلا 11 ماه سال گالری ها را رزرو کرده و در را به روی زیورسازان میبستند و شب عید، آن هم نه برای خیرخواهی، اجازه می دادند آثارشان را آنجا بگذارند.
پس گالریای به طور اختصاصی نداریم که به زیورآلات اختصاص داده بشود ؟
یکی دو گالری؛ مثل هنا که این کار را زیاد انجام داده ؛گالری گلستان که در آن زمان که خیلیها انجام نمیدادند و جدی نمیگرفتند انجام داد یا گالری آترین که خودم کار کردم، که در آن دوران آقای آذری، اولین بار بود 60 آرتیست را دور هم جمع کرد و تحت عنوان نمایشگاه آقا محمدخان دمت گرم، 19 مهر، همه با موضوع تهران کار کردیم.
فکر میکنید چرا بیشتر هنرمندان به سمت زیورسازی روی آوردند؟
چون هم پول ساز است و هم هنریست کاربردی. هرچند من میلی به گفتن این کلمه ندارم و ازاین برچسب زدن که بگویم هنرکاربردی است بدم می آید و معتقدم که ارزش هنرمربوط به مفهوم، برخورد، پیشینه و زیباییاش است. حال اگر می شود ازآن استفاده هم کرد چه بهتر!
نظرتان در مورد اینکه میگویند به خاطر کمبود وسایل لازم و تجهیزات در ایران، کشورهای غربی بهتر عمل می کنند چیست؟
این حرفی که می زنید تا حد زیادی درست است، اما من همین اندازه هم نمی توانم قبول کنم، زیرا ما در هنرهای دیگر مثل نقاشی یا مجسمه سازی شکاف های بزرگی در تاریخ داریم؛ به طور مثال یک دوره ای معلوم نیست برای نقاشی هایمان چه اتفاقی افتاد؛ یا مجسمه سازی هم به همین شکل.
در حالیکه پوشاک و لباس تاریخش دقیق تراست. ما در دوره صفوی با آن امکانات کم شاهکارهایی داریم که الان هم استادان با این ابزارها نمی توانند بسازند پس ابزار بهانه است و معتقدم ابزارهای بدوی تر کمک می کنند آرتیست پختگی بیشتری داشته باشد.
از نحوه قالبگیری و نحوه ساخت این زیورآلات برایمان بگویید:
باید بگویم من در تکنیک خیلی فرق دارم و هیچگاه نگفتهام زیورساز یا نقاش هستم.
چرا این کار را نمی کنید؟ نمی خواهید وارد بحث تجاری قضیه شوید؟
جدا از بحث تجاری، بحثی معرفتی است. روزی که خودم را زیورساز بدانم نباید کاری جز زیورسازی کنم. اما من زیور هم می سازم؛ نقاشی هم می کنم و میز هم می سازم… من آدمی هستم که همه این کارها را انجام میدهم.
من آدمی هستم که یک سری کارها را دوست دارم و انجام می دهم. گاهی اوقات، آن علاقه را روی لباس، گاهی زیور یا نقاشی میآورم. ولی پایه همه اینها طراحی و کاغذست.
پس یک جور پدیدآورنده (creator) هستید:
اگر بگویم هستم باید یک سری چارچوبها را رعایت کنم و من از چارچوب ها بدم میآید. برای همین دوست ندارم چیز خاصی باشم. یکی میگه نقاش، تصویرساز، زیورساز…هستم. آنها این اسم را برای من می گذارند اما آن چیزی نیست که من باشم یا نباشم.
اعتقاد دارم که من در نهایت خواهم مرد و اهمیتی ندارد من نقاش یا زیورساز باشم. اگر اینها کمک میکنند که من از مرگ دور شوم؛ پس من نقاش یا زیورساز هستم اما اگر تغییری ایجاد نمی کند من روند زندگیام را دارم ادامه می دهم.
من خیلی به نیستی فکر می کنم و شاید خیلی از هنرمندان به خاطر این دلیل به سمت هنر میآیند چون می خواهند اثری جاودانه خلق کنند و ماندگار شوند. یا بهتر است بگویم و نوعی فرار از مرگ هوشمندانه. و امیدوارم روح من بعد از مرگم داخل نقاشی هایم قرارگیرد.
شما کارهایتان را برای فروش به صورت تکی می سازید یا به تعداد آنها را عرضه می کنید؟
من از آن دسته از آدم ها هستم که دوست دارم چیزی را که می سازم منحصر به فرد باشد(که چیز میز یکی از انها میتواند باشد)؛ هرچند از لحاظ اقتصادی به صرفه نیست اما به تعداد محدود می سازم.
از نظر شما چرا هنرمندان کمتر دنبال بحث مالی و تجاری می روند؟
به نظرم دغدغه اصلی یک هنرمند تاثیرگذاری است و تا زمانی که ذهنش درگیر این تاثیرگذاری است جنبه مالی قضیه را فراموش میکند. و بحث دیگر آن این است که ما آن دیدی که نسبت به هنر از لحاظ تجاری در ایران داریم با آن دیدی که در دنیا وجود دارد متفاوت است.
ما احساس می کنیم وقتی محصولی خوب فروش می رود به این معناست که باید دو برابر آن را تولید کنیم؛ مثالاش سازه مرغ آمین یا انار که واقعا نماد این دو سازه را خیلی بیارزش کردهاند.
شما برای گسترش کارتان چه برنامه ای دارید؟ و چه فعالیتی برای شناخته شدن بیشتر انجام می دهید؟
من خودم را یک ضد برند می دانم. و نظر شخصی من این است که یک آرتیست اگر بخواهد برند شود دوست داشتنی نیست. حال اگر جامعه بخواهد او را تبدیل به یک برند کند متفاوت می شود. زیرا برند شدن یک سری چارچوب دارد که شاید هر هنرمندی نخواهد آن را قبول کند. ذات هنر این است که همه چیز را برهم زند.
وقتی می خواهم برند لباس ها و زیورآلاتی که دارم را به کسی معرفی کنم میگویم یک ضد برند است درحالیکه من با این ضدیتی که نشان می دهم، تبدیل به شخصیتی می شوم که مرا یک برند خاص تعریف میکند.
پس قبول دارید که در همین به ظاهر ضد برند شما هم نوعی برند وجود دارد چون ظاهر و سبک کاری شما چه بخواهید و چه نخواهید آنقدر منحصر به فرد هست که شما را تبدیل به یک برند می کند و اساسا اصل برند شدن هم در منحصر به فردی و وجهه تمایز شما نسبت به رقباست ؟
بله، اما آن چیزی که باعث میشود از برند بدم آید این است که می گوید جامعه این مدلی میباشد و بیا این کار را انجام بده. درخارج این طوراست که آرتیست طراحی می کند و جامعه را به آن سمت خود می کشاند اما اینجا جامعه شما رو هدایت می کند.
باید دید درمورد کدام جامعه حرف می زنید. در حال حاضر جامعه این برایش مهم است که این اثر هنری از چه جنسی ساخته شده و بزرگ ترین جنایتی که در هنر امروز پیدا می شود این است که می گویند: مگر جنسش چیست که این قیمت را دارد؟ اما باید بدانیم این هنر است که روح ما را آرامش می دهد.
فعالیت های شما صرفا محدود به ایران است یا فعالیت های برون مرزی هم دارید؟
اکنون یک سری فکرها داریم می کنیم که این چیز میز را به سفری خارج از ایران ببریم البته قبل از این هم سعی کردیم که اینکار را انجام دهیم، اما به خاطر تفاوت ارزش و رقم پولی که با آن مواجه هستیم کار کمی دشوار شده بود.
به فکر این افتادهاید که یک وب سایت یا اینستاگرام برای معرفی آثارتان (مانند چیز میز) داشته باشید؟
به خاطر برخوردم با یک سری از کارها، نشان دادن آثارم برایم سخت است و فعلا علاقه و تمایلی برای به نمایش گذاشتن کارهایم، ندارم. اما خوب در آن سطحی که کار می کنم، قطعا این برنامه را دارم.
اما چیزی که همیشه به همه توضیح دادهام این است که اول باید کارهایم را به یک کیفیتی برسانم که بگویم ما از اینجا شروع کردیم.
من قطعا دوست دارم سایت داشته باشم اما اینها نیرو و سرمایه می خواهد. بیشترسرمایه گذاران به فکر این هستند که یک میلیون شان چگونه ده میلیون شود و صبر لازم برای به بار نشستن کارم را ندارند.
اکنون یک سری فکرها داریم می کنیم که این چیز میز را به سفری خارج از ایران ببریم
در ضمن اینستاگرام و این فضاهای مجازی، یک توهمی درباره ی رضایت از آثار به وجود می آورند و نمی شود از نزدیک دید که چه افرادی و با چه پیشینه هنری و چه سطح تحصیلاتی از کار شما تعریف می کنند . یعنی میخواهم بگویم باید دید مخاطب و کسی که از کارهایتان تعریف می کند کیست!
چه توصیه ای برای علاقه مندان این حوزه دارید؟
در ایران اساتید هنر در فضاهای آکادمیکمان، یک یا دو نوع کتاب را به دانشجویان معرفی می کنند که باعث می شود شکل کارها شبیه به یکدیگر درآیند.
در حالیکه خارج از ایران ابتدا شما را می شناسند، روانکاویتان می کنند و سپس تو را شبیه به خودت می کنند.
اگر بخواهند که شما را داوینچی کنند که دیگر فایده ای ندارد. چون ما یک داوینچی بیشتر نداشتیم و تکرار آن جذابیتی هم ندارد.
حال ما با وجود این سختی ها؛ داریم یک سری تکنیک استفاده می کنیم تا بتوانیم آن را دور بزنیم. اول اینکه ما آمده ایم در یک مکان عمومی جایی که انواع و اقسام اقشار وارد اینجا می شوند.
من دوستان گالریدار زیادی دارم که حاضر باشند این کارهایی که داخل چیز میز است را به نمایش بگذارند اما من معتقد هستم این دیوار گالری نیست که به کار ارزش می دهد بلکه کار است که به دیوار گالری ارزش می دهد.
توصیه ای که برای علاقه مندان این حوزه دارم این است که تجربه کنند و تلاش کنند که همیشه کارهای منحصر به فرد تولید کنند و خود را وابسته به کتاب و تکنیک های ثابت و تکراری نکنند و در پایان از مجله پان آرت تشکر می کنم که از ما حمایت کردند.