پان آرت - نشریه جامعه ی هنری ایرانیان
وب سایت علمی پژوهشی هنر

مازیار بوستان دوست – عکاس

0 175

گفتگو با هنرمندان ایرانی که در خارج از کشور زندگی میکنن، همیشه تجربه‌ای لذت بخش هست. در این نسخه صحبتی داریم با مازیار بوستان دوست، هنرمند عکاس ایرانی ساکن فلورانس ایتالیا.
مازیار متولد سال 1362 هست و از دوران نوجوانی یعنی سن یازده سالگی فعالیت هنری خودش رو در زمینه نقاشی آغاز کرده. در این دوران، مازیار با دنیای عکاسی آنالوگ هم آشنا میشه و فعالیتهای ویژه‌ای رو در این رابطه انجام میده. از ویژگی‌های جالب این هنرمند، یادگیری عکاسی بصورت کاملا شخصی و از طریق کتاب و مقالات اینترنتی هست. البته به گفته خود مازیار، فعالیت حرفه‌ای عکاسی بعد از ورود به ایتالیا انجام شد.
اولین نمایشگاه مازیار در شهر فلورانس ایتالیا و با موضوع اصفهان و فلورانس در سال 2011 میلادی و به کمک شهرداری اون شهر بوده. علاوه بر این، مازیار سه نمایشگاه انفرادی در شهر فلورانس و یک نمایشگاه هم در شهر تهران برگزار کرده و کتابی هم با نام “مرگ و زندگی” که در این نسخه از ماهنامه پآن‌آرت معرفی میشه، ثمره‌ی سالها فعالیت این هنرمند سرزمین پارس هست.

مازیار بوستان دوست

از سابقه کاری و روندی که باعث شد تا به هنر عکاسی برسید، صحبت کنید…
از دوران مدرسه به نقاشی علاقه داشتم. از در و دیوار خانه و تا توی مدرسه کلا نقاشی رو دوست داشتم، تا اینکه سال اول راهنمایی همسایه‌ای داشتیم که نقاش بود و باعث شد من بصورت آکادمی شروع به نقاشی کنم. ولی استادی که سالها با اون فعالیت هنری گذروندم، استاد مسعود رفیعی بود که واقعا هنرمند دلسوزی بودن. تو ایران مهمترین اتفاقی که برام افتاد، برگذیده شدن کارم در اولین نمایشگاه هنر تجسمی شمیرانات بود که از کارهای برگزیده در موزه سعدآباد نمایشگاهی هم برگزار شد.
در مورد عکاسی میتونم بگم که، عکاسی رو با یک دوربین Zenit شروع کردم و بیشتر برای اجرای کارهای نقاشیم بود. روند به همین منوال بود تا اینکه از ایران برای تحصیل در رشته دیزاین خارج شدم. در سال اول یک دوربین Canon دیجیتال خریدم و با عکاسی دیجیتال آشنا شدم. البته این کار برام بیشتر یک وقت گذرونی بود؛ تا اینکه به صورت کاملا اتفاقی یک دوربین Canon فول فریم به دستم رسید و از اون زمان کاملا زندگیم در زمینه عکاسی عوض شد و فعالیت هنری من از بازی ساده با دوربین به یک جور کار حرفه‌ای تبدیل شد.
در مورد تحصیل در این زمینه میتونم بگم هیچ تحصیل آکادمی ندارم ولی دوستانی داشتم که به من کمک‌های زیادی کردن که دوست دارم ازشون اینجا یاد کنم: کتایون یوسف زاده ، ارمن مارتن و …
از نظر هنری و زیباشناسی از نقاشی اون دوران استفاده کردم.البته بیشتر از اینترنت و مقاله و … در مورد عکاسی کمک میگرفتم. سابقه کاری عکاسی من بیشتر در فلورانس بوده تا ایران. در اینجا سه نمایشگاه به صورت انفرادی و دو نمایشگاه به صورت گروهی برگزار کردم و در ایران هم یک نمایشگاه انفرادی داشتم. در فلورانس مدرک لیسانسم رو در زمینه طراحی صنعتی گرفتم و الان مشغول فوق هستم.

در مورد کتابتون صحبت کنید. مرگ و زندگی؟!
از نظر من یک اثر هنری وقتی خلق میشه که با سلول‌هاتون بتونین حسش کنید. در دنیایی که ما زندگی میکنیم بخصوص اینجا مفهومي از زندگی به ندرت پیدا میشه، زندگی یعنی انسانیت. چیزی که فراموش شده؛ مثل دست کمکی که برای کمک کردن دراز بشه و … یعنی چیزی که در زندگی یک خارجی خیلی جای اون خالیه و کم‌کم در یادها کم رنگ میشه و جای خودش رو به سیاه و سفید میده که در کارها میبینید. شهری که خاکستری هست یا مردمی که در کار محو میشن؛ و در مجسمه دستی رو میبینیم که رنگی هست که کم‌کم رنگشو به خاکستری میده.

مازیار بوستان دوست

این کتاب شامل ۶۰ صفحه ، ۳ بخش و ۴۷ عکس می‌باشد. عکسها سیاه سفید با بخشهایی رنگی هستن. بخش اول کتاب که شامل ۸ عکس می‌باشد شامل شهر ، بخش دوم مجسمه و بخش سوم انسان هست . با توجه به اسم کتاب ، موضوع عکسها در مورد زندگی‌ در مرگ هست. بخشهای سیاه سفید عکسها قسمت مرده و قسمت رنگی عکسها قسمت زندگی‌ رو تعریف میکنه. موضوع کتاب در واقع از دو داستان جدا گرفته شده؛ اول در مورد داستانی که از اواخر زندگی‌ میکلانجلو هست که گفته میشه در اواخر زندگی‌ با مجسمه‌هاش صحبت می‌کرده و از اونها بخاطر اینکه با اون صحبت نمیکنن و راه نمیرن گله می‌کرده و به اونها می‌گفته که من شمارو مثل خدا آفریدم ولی‌ شماها مانند انسان با من صحبت نمیکنید و مجسمه رو به صورت نیمه کاره در سنگ رها می‌کرده که نتونن یک روز راه برن. این مجسمه‌ها در فلورانس هستن. و دومین داستان که در کارها می‌بینید از تابلوی آفرینش گرفته شده و اون دست خدا هست و من در کارم با دادن رنگ و پوست به دست‌ها خواستم اون حس کمک و آفرینش پاک رو به نمایش بگذارم، چیزی که شاید فراموش کردیم. البته این مسئله ‌‌رو بیشتر ما در بخش دوم و اصلی‌ کتاب میبینیم.
در بخش اول، زندگی‌ در بخشهایی که به سوی آسمان هستن و به انسان کنونی‌ ربطی‌ ندارن دیده میشن. بخش سوم که بخش پایانی کتاب هست با توجه به زندگی‌ انسانی‌ که امیدی به اون نیست با فضا سازی پایان و ناامیدی رو میبینیم ،انسانی‌ که با خارج شدن از کادر، زندگی‌ یا همون رنگ رو با خودش از کادر میبره.
در این مجموعه سعی کردم با استفاده از سیاه و سفید کردن عکسها، زندگی‌ یا مرگی که در انسانها دیده میشه رو نشون بدم و با رنگ دادن به بخش‌های سمبولیک (دست ، آسمان، …) امید به زندگی‌ و دوباره متولد شدن رو برسونم. ولی‌ در آخر، کتاب با نگاهی‌ درام و ناامیدانه تمام میشه….. (با عکس‌ فردی که در انتهای راهرویی به تنها‌یی تصویری رو میبینه و در سفیدی دیوار پشتش محو میشه.

ایده پردازی کتاب به چه نحوی بود و چطور به این تکنیک دست پیدا کردین؟!
در مورد این مجموعه دو چیز خیلی به من کمک کرد؛ اول: زندگی در اینجا و تنهایی که در غربت هست و دوم: داستانی از میکلانژ که در اواخر زندگی با مجسمه هایش در گیر میشه و بهشون میگه چرا با من صحبت نمیکنید و … که از این بابت ناراحت بوده و تصمیم میگیره بصورت نیمه تمام در سنگ، رهاشون کنه تا اگه روزی تصمیم به راه رفتن بگیرن، نتونن سنگ رو رها کنن. در زمینه این تکنیک هم میتونم بگم که کاملا حسی درونی و برای بیان احساساتم در زندگی بوده و کمی از نقاشی در عکس هم استفاده کردم. البته نقاشی دیجیتال ، چون همیشه دوست داشتم فراتر از واقعیت برم که در نقاشی هیچ وقت نتونستم اون رو بشکنم و عکاسی این اجازه رو بمن داد.  واقعیتی که در اون هستیم با چیزی که میبینیم فرق داره، دنیایی زیبا ولی کامل مرده. آدمها ، شهر و چیزهایی که در اون هستن کاملا ماشینی و مرده هستن ولی مجسمه و ساختمانهایی که شاهد این انسانها هستن، زنده و رنگی هستن. انسانها روز به روز در روزمرگی محو و خاکستری میشن و به زمان میپیوندن و نابود میشن و هیچ چیزی ازشون نمیمونه؛ چیزی که میمونه، اثر بشری یا انسانیت هست که البته روز به روز کمرنگ تر میشه.

 

ارسال یک پاسخ